پرواز روی زمین



در من هزار زن لانه گزیده‌اند. یکی مهربان، یکی اخمو، یکی حسود، آن یکی عاشق و دیگری کدبانو. گاهی سر اجاق است و گاهی می‌ریسد و می‌بافد، گاهی آش رشته بار می‌گذارد و گاهی غذای فرنگی. بیشتر از همه‌ی این‌ها همین را دوست دارم؛ همین که می‌ریسد و می‌بافد را. اگر بریسد و پنبه کند که دلم برایش فنچ می‌رود!

یکی زیر یکی رو، آخ آخ. اشتباه شد. دانه‌ها شل و بی‌قواره بافته شدند. باز می کند و دوباره از اول؛ با وسواسی بیشتر.

این اخلاقش به بیرون هم نشت کرده و به خود واقعی‌ام رسیده؛ می‌ریسم و می‌بافم و پنبه می‌کنم. با هر اشتباه، با هر دانه‌‌ی شل و بدترکیب، آخ آخ می‌گویم،دستم را گاز می‌گیرم، لبم را می‌گزم و باز می‌کنم و دوباره از اول. سخت نیست؟ هست. کلافه کننده نیست؟ هست. زمان‌بر نیست؟ هست. اگر بعد از هزار دفعه باز هم ثمر نداد؟ بی‌ثمر بودن یک باغ بهتر از داشتن محصول کرم‌خورده ست! انگار که کرم‌ها، زبان درازشان را می‌‌کنند و شکلک درمی‌آورند و به ریشت می‌خندند! مسخره‌ی کرم‌ها شدن دردآورتر است یا باغ خشکیده؟ هوم!؟


تقدیر این طور رقم خورده بود که از هاشمیون نباشم. که اصل و ریشه و نسبم نرسد به خاندان مصطفی(ص). شاید برسد به پیام آوران قبلتر. شاید از طرف مادری برسم به یونس پیامبر(ع)، گاهی کم صبر و بعد پشیمان. پر از لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین. از سمت پدر احتمالا  می رسم به موسی پیامبر(ع) به قومش بیشتر البته. بهانه جو. بهانه جو. بهانه جو. بهانه ی بنی اسرائیلی شنیده اید؟! من زندگی اش کرده ام. همان جا که نمی توانستم با منطق خودم دیگران را قانع کنم حربه ای جز متوسل شدن به بهانه نداشتم. شاید علاقه ام به موسب بن عمران به همین موضوع بر می گردد؛ خون خون را می کشد! اما. اما. حالا که قسمت نبود حتی به زور وصله و پینه بیایم زیر سایه ی تبار محمد(ص) کاش جدشان، ابراهیم خلیل(ع) می آمد و برایم مو به مو می گفت آنجا که وسط آتش بود همانجا که هرم و گرما و دود پوست و گوشتش را می آزرد، همانجا که هییییچ کس امید نداشت به زنده ماندنش، چه ذکری گفت، چطور از خدا دلبری که آتش را نه خاموش که گلستان کرد. کاش بیاید و مو به مو بگوید.

*حافظ


مجازات آدم و حوا رانده شدن از بهشت نبود. مجازات این بود که وقتی به زمین هبوط کردند دیگر همدیگر را نداشتند. گم کردن عشق. دوری. فاصله. تنهایی. چه مجازاتی بدتر از این؟ شاید یکی از هزاران عیب این دنیا همین است که چیزهایی یا کسانی را که دوست داری سر راهت قرار می دهد و بعد به طرز موذیانه ای آن ها را از تو می گیرد. آن قدر موذیانه که تو خیال می کنی خب شاید به نفع طرف مقابل بوده که از تو دور باشد. اما گول این عفریته ی هزار رنگ را نخور. به قول جان گرین دنیا می خواهد دیده شود» حالا به هر طریقی قدرت نمایی می کند. مگر چند نفر بین هفت میلیارد آدم وجود دارد که سلایق، علایق، عقاید شبیه به هم داشته باشند. خیلی شبیه به هم. مگر چند نفر بین هفت میلیارد آدم وجود دارند که با نگاه کردن به هم چیزیهایی که توی کله هایشان بالا و پایین می پرند را بفهمند و پقی بزنند زیر خنده!؟ بعد دنیا در زورآزمایی اش باید بیاید همان یک آدم را به شیک ترین شکل ممکن از شما بگیرد.

شک ندارم قیامت بزرگترین متهم کل تاریخ خود دنیا ست. به هزار هزار دلیل.

وسط زمستون تولدت مبارک دختر تابستون ای شبیه ترین در علایق، سلایق و عقاید *)


هر خانه و خانواده ای فردی را دارد که می شود بت، می شود از همه بهتران خانواده یا چماقِ بالای سر بقیه. اگر خیال کردید عناصر جدول مندلیف از این قانون مستثنی هستند سخت در اشتباهید. شک ندارم که هر اورانیوم از بس که هر روز از مادر و پدرش شنیده که از هلیوم یادبگیر ببین چقدر نجیبه - ببین با بچه های هم قد خودش بازی می کنه - ببین تو محله که هیچ تو کل دنیا شر بپا نکرده» کلافه شده و احتمالا قصد خودکشی دارد. فقط طفلی مثل ما که در گردش روزگار گیر افتاده ایم او هم در گردش سانتریفیوژ گیر افتاده و اینجاست که ما باید خدا را شکر کنیم بابت آرامش همه چیز!

از آن طرف خانواده ی هلیوم هم هر روز صبح به او می گویند از اورانیوم یاد بگیر درس خوانده و با سواد است و همه برایش سر و دست می شکنند.» اصلا همین حرف ها بود که هلیوم ها تصمیم گرفتند از خانه و خانواده فرار کنند و آن طرف مرزها را ترجیح بدهند. اما افسوس که بادکنک ها، قاچاقیان هلیوم ها هیچ گاه آن ها را به مقصد نرساندند و آن ها را وسط زمین و آسمان رها کردند.

-خانوم.خانوم. بادکنکتون آماده ست.

بادکنک را در جعبه ی سورپرایزی جاسازی کردم و به سرنوشت هلیوم نجیب و اورانیوم تخس فکر می کردم.


توی همه ی کتاب های راز و هدف و چگونه فلان شویم و بهترین بیسار شویم! پر است از کلمات قلمبه سلمبه که شاید مترجم که هیچ خود نویسنده هم بعد از چند سال یادش نیاید که چه شد همچین کلماتی را سر هم کرد. نصیحت و پند و اندرز باید خلاصه و مفید باشد. خیلی خلاصه و مفید! مثلا اگر به من بگویند حاصل همین چند سال عمرت را در یک جمله خلاصه کن قطعا و یقینا می گویم: برو آنجا که حال دلت خوش باشد.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید ساعت مچی زنانه,ساعت مچی ارزان, ساعت مچی مردانه آرایشی بهداشتی دانلود سریال ایرانی , فیلم سینمایی آرچی تاچ فعال در ساخت سازه های ترکیبی مشاوره سئو سایت ، انجام سئو وب سایت دانلود نمونه سوالات استخدامی وبلاگ شخصی امیرحسین بای دلツ My World پوشت